مهدیار مهدیار ، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

خاطرات نفسم

مهدیار وسارا جون

عزیزم امروز یه مهمون عزیزی داریم خاله عادله میخواست بره خرید این شد که سارا جون رو اورد خونمون الهی خاله فداش بشه که این دختر انقدر ماه و مهربون و ساکته البته مهدیارم خیلی دوستش داره و باهاش مهربونه الانم کلی باهاش بازی کردی دوستون دارم عزیزای دلم ...
28 اسفند 1393

ماهی های مهدیاروروزهای پایانی سال 1393

عزیزم سال 1393 با تمام خوبیها و بدی هاش داره تموم میشه البته خدارو شکر اتفاق بدی نداشتیم و بیشتر سال خوبی برامون بود الان که دارم این مطلب رو برات مینویسم دو روز مونده تا عید یا سال جدید 1394 پسرکم تو سال جدید برای همه ارزوی سلامتی و شادی و موفقیت میکنم امیدوارم سال خوبی هم برای ما باشه به امید روزای خوب تو سال جدید این روزا سرگرمیت جوجه ها و ماهی هاشدن راستی یکی از جوجه هاتم مرد مونده یکی صورتیه مرد سبزه مونده تازه گیها با وسایلت بیشتر سر گرم میشی و کمتر سراغ من میای کلمه های جدید مهدیار دودور یعنی دکتر به چایی میگی دایا به شیر میگی دیر به فیل میگی بیل به پا میگی با به دست میگی دس به ماهی میگی ماهیا ...
27 اسفند 1393

مهدیار و جوجه هاش

این جوجه هارو برات خریدم کلی ذوق کردی براشون ولی وقتی دو روز نگه شون داشتیم دیگه نمی خواستی و میذاشتی بیرون و درو محکم می بستی قربون پسرکم برم من تو خودت جوجوی مامانی انقدرم بامزه میگی جوجو الهی فدات بشم ...
25 اسفند 1393

آخر سال 93

عزیزم یه موقع هایی حتی وقتی پیشمی دلم برات تنگ میشه خیلی دوست دارم دلم برای گذشته ها یی که با تو بو دم تنگ میشه وبرای اینده باتو بو دن هم پر میکشه و حالاهم که تورو داریم  احساس خوشبختی میکنیم خیلی دوستت داریم همیشه از خدا سلامتی و شادی میخوام دیگه چیزی بیشتر از این نمیخوام تو این چند وقت  سرما خوردی و تب داشتی با اینکه میدونستم تا چند روز دیگه دوباره خوب میشی شیطونیات شروع میشه  و این یه سرما خوردگی سادس بازم یه موقع هایی به هم میریختم و دوست داشتم هر کاری بکنم تا زودتر خوب بشی هر کاری میکردم تا یه کم استرا حت کنی نمی شد با بی حالی و تبی که داشتی مدام راه میرفتی قربون پسرم برم کلا سرما خوردگیت چ...
16 اسفند 1393
1